تفکر و تعقل

اندیشیدن در گام‌های زندگی و سپس نوشتن

تفکر و تعقل

اندیشیدن در گام‌های زندگی و سپس نوشتن

استفاده از مطالب این وبلاگ حتی بدون ذکر نام رایگان و بلامانع است

نیازِ دانشی بجای مدرک دانش گاهی

اوایل سال 1397 حدود شش ماه کمتر یا بیشتر توفیق خدمت مشاوره به دانشجویان دانشگاه فردوسی را داشتم .

این جلسات مشاوره ی کسب و کار و کارآفرینی در محل دانشکده ی مهندسی برگزار میشد جایی که بیست سال قبل از آن همانجا مشغول به تحصیل دروس فنی مهندسی برق مخابرات بودم.

بگذریم

همانطور که میدانیم عمده ی دانش آموزان نخبه و درسخوان استان خراسان ، دانشگاه فردوسی را برای ادامه تحصیل انتخاب میکنند و از آنجایی که این افراد دارای هوش بالایی هم هستند پس از گذشتن از سدّ کنکور زودتر از بقیه دانشجویان از جوِّ کنکور و رقابت خارج میشوند و به خودشان میپردازند . بعبارتی ، زودتر به دنبال پاسخ این سوال می روند که آمدنم بهر چه بود .

در آن دوره ی کوتاه مشاوره به این جوانان با استعداد مشاهده کردم که عمده ی مراجعینم تقاضای همفکری و ارائه مشاوره در تصمیمشان به تغییر رشته یا ترک تحصیل دارند .

عموما به این نتیجه رسیده بودند که نباید این رشته ی تحصیلی را انتخاب میکردند ولی علت این نتیجه گیری را کشف نمیکردند و نمیدانستند چرا باید تغییر رشته بدهند یا به چه رشته ای ملحق شوند .

من اینجا برای خودم یک اصطلاح دارم به نام :

نیازِ دانشی

به آنان میگفتم شما باید اول بدانید چه هدف عملیاتی در زندگی دارید و میخواهید به چه محصول تولیدی یا خدمت اجتماعی برسید و آن را شغل و پیشه ی خود قرار دهید .

بعد ببینید برای رسیدن به آن نقطه چه نیازهای دانشی دارید و آن نیاز ها را معلوم کنید .

و در ادامه گام بردارید برای رفع نیازهای دانشی یا مهارتی خودتان.

گاهی اوقات نیاز دانشی آدم در یک کتاب نهفته است.

گاهی این نیاز دانشی در یک دوره ی آموزشی حاصل میشود.

گاهی نیاز دانشی آدم در یک جلسه ی مشاوره بدست می آید .

گاهی این نیاز دانشی در یک رابطه از نوع شاگردی سه ماهه نزد یک صاحبکار ماهر رفع میشود.

مهمترین چیز این است که ما خودمان نیاز دانشی مان و ابعاد آن را تعریف کنیم و تبدیلش کنیم به یک کپسول یا واحد آموزشی قابل یادگیری و محل تعلّمش را شناسایی کنیم.

دانشگاه فقط یکی از چندین امکان رفع نیاز دانشی است ولی با صدها واحد آموزشی بی ربط و البته تاریخ گذشته که فارغ التحصیلش یک عنوان دارد ، یک مدرک دارد و دانش هایی که شاید فقط در یک عنوان شغلی قابل استخدام روزی به کار آید ، البته اگر به روز شود .

انسان متحول میشود و از حالی به حال دیگر فراخوانده میشود و هر روز نیاز به دانش و علمی جدید داردو البته در بسیاری از مواقع خودش به این دانش ها برگی می افزاید و آن علم را غنی تر میکند.

هر فردی باید ببیند قرار است دست به چه عملی بزند ، آنگاه برود علم همان عمل را برای همان گام عملی پیش رویش بیاموزد

امام باقر علیه السلام میفرمایند :

دانشی را بیاموزید که میخواهید به کار بندید (عده ص 67)

دل مرده کیست ؟

دل مرده خموش و افسرده است ، به کسی کاری ندارد و دوست نداردکسی کاری به کار او داشته باشد .

دل مرده با کسی ارتباط برقرار نمی کند، نمیخواهد تغییر کند ، نه خودش و نه اطرافش.

از شادی کسی شاد نمیشود.

رشد هم نمیکند .

دل مرده اهل یادگیری و اهل یاد دادن نیست .

خلاصه به قول روانشناسان امروزی ها آدم دل مرده نه تنها هوش هیجانی ندارد بلکه هوش اجتماعی و هوش ریاضی و همه ی هوشهایش تعطیل است .

سوال مهم :

چه چیز میتواند آدم دل مرده را دل زنده کند ؟

جواب :

امیدواری و آرمان محوری آدم دل مرده را دل زنده می کند ، ابتدا هوش هیجانی اش را بیدار میکند و سپس او را جستجوگرانه وارد متن جامعه میکند .

آدم دل زنده با همه میجوشد ، انگیزه دارد و انگیزاننده میشود .

اهل یادگیری است و یاد دهنده هم هست .

باید دید دقیقا و بصورت عملی و مصداقی چه چیزی دل را زنده میکند ؟

باید فهمید چه چیزی دل را امیدوار میکند و آرمان خواهی اش را زنده می سازد ؟

آنچه انسانِ تنها بر روی کره ی خاکی را شادمان میکند چیزی نیست جز امیدواری به توانمندی هایش در اصلاح امور خودش .

اصلا آدم نا امید اول از همه از خودش نا امید است .

آدم نا امید احساس می کند نمیتواند کاری را جلو ببرد .

در ادامه از زمین و زمان نا امید است .

ولی

آدم امیدوار ابتدا به خودش امیدوار است و می داند اگر همه کس و همه چیز از کمک به او سرباز زنند باز هم موفق می شود در تغییر زندگی خودش .

بله آدم دل زنده ضربان دارد .

طپش دارد.

و جریان پیدا می کند با امید به خودش وسپس امیدواری به خالق خودش 

منابع دل زنده کننده کجاست ؟

وقتی به احادیث اهل بیت رسول اکرم صل الله علیه و آله ، هم راستا با کتاب الهی ، با تدبر و دقت نگاه می کنیم ، می بینیم چقدر با کرامت به مخاطب حدیث توجه شده است .

به او کرامت می دهد

به او میگوید که با رعایت یک سری قوانین فطری-الهی توانمند میشود تا شادی و سلامت روان و سعادتمندی را به خود و اطرافیانش اهدا کند.

و لا به لای این احادیث رد پای یک یاور و پشتیبان همیشه دیده میشود و آن کسی نیست جز خالق یکتای بی همتا و البته بینهایت مهربان و مشتاق.

او را علاقه مند میکند به تبدیل شدن به انسان آرمانی یا انسان کامل .

به او می آموزد که باید به جای منِ متعالی شدن تبدیل بشود به منِ خوش اخلاق .

این احادیث پر است از روش های کاربردی خوش اخلاق شدن 

روشهایی که منجر به افزایش هوش هیجانی می شود.

 

بله حدیث های اهل بیت سلام الله علیهم مانند الکترودهای شوک دهنده ی بیمارستانها ، قلبِ مرده را زنده میکند و هوش اجتماعی و هوش هیجانی انسان را با ایجاد روحیه ی آرمان گرایی زنده می کند .

 

امام باقر علیه السلام میفرمایند :

سخن ما دل ها را زنده میکند 

(بحار الانوار 5/144/2)

 

 

 

خویشتن داری رمز موفقیت راننده اسنپ

روی گوشی هوشمند راننده اسنپ یک نرم افزار هست که مدام تقاضاهای سفرهای درون شهری را اعلام میکند.

درخواستهای متعدد و البته متنوعی می آید که البته بستگی دارد ماشینش را کجا پارک کرده باشد و

رمز اول و آخر موفقیت در رانندگی اسنپ این است که خوددار باشد ، یعنی هر درخواستی را قبول نکند و دقیق تصمیم بگیرد آن هم ظرف 10 ثانیه .

برخی درخواستها کوتاه مسیر هستند و کم قیمت و برخی طولانی و البته قیمت دار ، منتها ممکن است سر از برهوت در بیاورد.

خلاصه راننده اسنپ باید روحیه ی خویشتن داری داشته باشد تا مسافری گیرش بیاید که هم مسیرش به او بخورد و هم قیمت دار باشد و هم سر از ناکجا آباد درنیاورد ، دقیقا عین درخواستهای دوستی در زندگی .

در زندگی هم باید در مقابل درخواستهای دوستی و همراهی خویشتن دار باشیم تا عاقبت به خیر بشویم و به مقصد خودمان هم برسیم .

به قول امام علی علیه السلام :

هیچ توشه ای مانند خویشتنداری نیست

(تصنیف 5945)

خوب یا خوبتر ؟

آدمهای خوب دو دسته اند :

یک دسته خوب باقی می مانند و روزگار عوضشان نمیکند

دسته ی دیگر هر روز خوبتر میشوند ، خوب تر از دیروز

این دو نوع چه فرقی با هم دارند ؟

پیروی از کدام شیوه ارزشمندتر است :

 گروهی که بر روی مجسمه ی خود نگهبانی میدهند یا گروهی که دائم در مسابقه هستند ؟

اصلا در مسابقه بودن یعنی چه ؟

در مسابقه بودن یعنی هر روز استانداردهای بودنت را بالاتر ببری

نه اینکه فقط باشی ، بلکه ، بشوی و این شدن را هر روز تجربه کنی

و چرا باید هر روز بهتر از دیروز شد ؟

چون اگر بهتر نشوی تنها میشوی ، رها میشوی و ترک میشوی.

میدانی چرا ؟

چون وقتی چیز تازه ای نداشته باشی تمام شده ای

برای چه کسی ؟

برای هر آنکه میخواهی با او باشی ، میخواهد همسرت باشد، میخواهد مشتری ات باشد .

حتی کسی که جای تو را میگیرد او هم اگر تغییر نکند ، ترک خواهد شد .

پس بهتر است همواره در مسابقه باقی بمانیم .

در مسابقه با چه کسی ؟

در محل کار در مسابقه با رقبا ، البته با برترین رقیب

در خانواده ی همسر در مسابقه با باجناق و برادرزن و ...

در دانشگاه در مسابقه با تیزهوش ترین هم ورودی

البته شاید با برترین ها نتوان در گام اول مسابقه داد ولی بهتر است یک نفر برتر از خودمان را شناسایی کنیم و پس از جلو زدن از او نفر بعدی را نشانه گیری کنیم .

موضوع مسابقه هم مهم است .

ابتدا بهتر است از یک موضوع شروع کنیم :

مثلا تمیزی یا خوش تیپی .

مسابقه دادن الزاما تقلید کردن نیست

مثلا در مسابقه ی خوش تیپی نمی آییم عین لباس های رقیب را تهیه کنیم بلکه فقط از مرزهای خوش تیپی او عبور میکنیم .

مثلا مرز چهره و مدل مو، مرز فرم لباس و رنگ لباس ، مرز کفش و نهایتا مرز استایل های ایستادن و راه رفتن .

برای مسابقه دادن باید به رقیب خیره نگاه کرد ، باید مدام او را تحت نظارت داشت و خلاصه باید از او جلو زد و به نفر بعدی رسید .

در کاسبی ، در پدر بودن ، در همسر بودن باید از همه جلو زد تا بهترین بشوی برای مشتری ات ، برای فرزندانت ، برای همسرت .

راستش خدا هم از مسابقه دهندگان خوشش می آید ، آنجا که در سوره ی واقعه میفرماید :

السابقون السابقون ، اولئک المقربون

مسابقه دهندگان دائمی ، قطعا جایگاه ویژه دارند

ساده ترین و صریح ترین پاسخ این است که ایرانی ها بر خلاف جنایتکاران مهاجرت داده شده به آمریکا ، انسان های سلیم النفسی بوده اند .

ولی پاسخی پیچیده تر هم وجود دارد.

بار دومی که برای کنکور ارشد روانشناسی شرکت کردم و قبول هم نشدم ، مجموعه کاملی از متون درسی دوره ی کارشناسی روانشناسی را تهیه کردم و با هیجان مطالعه نمودم .

وسط های ماجرا هنگام مطالعه درس روانشناسی مرضی یک سوال بزرگ برای من پیش آمد و آن این بود که :

چرا اجداد دانشمند ایرانی ما دنبال این علم نبوده اند ؟

سوال بهتری جای این سوال را برای من پر کرد و آن سوال بهتر این بود :

ایرانیان چه جایگزین برتری را بجای روانشناسی ترجیح داده اند ؟

یادم آمد که در میان رشته های ارشد یک عنوان بود بنام روانشناسی مثبت گرا

آن عنوان را در گوگل جستجو کردم دیدم روانشناسی مثبت گرا در غرب و در اواخر قرن قبل یعنی دهه ی 90 اعلام وجود کرده است .

داستان این بوده :  از آنجایی که روانشناسی درمانگر فقط 5 درصد افراد جامعه را درمان میکرده و تحویل آن 95 درصد سالم میداده است ، روانشناسان غربی افسردگی میگیرند و میگویند ما چرا نباید برای اکثریت جامعه چیزی در چنته داشته باشیم ؟

و  وقتی دیدند کسی باقی نمانده  که از منِ غیرطبیعی به مرز منِ طبیعی برسانندش گفتند بیاییم با روانشناسی مثبت گرا همه ی من های نرمال و نرمال شده را به منِ متعالی برسانیم.

در روانشناسی غربی مخاطب باید به تنهایی و در تجرد از محیط ارتباطاتی اش خودسازی را تحت نظارت رواندرمانگر یا مربی به فعل برساند .

در حالی که در ایران قرنها قبل افرادی همچون سعدی پرچم دار مکتبی بوده اند که سالم سازی نفس را با وجود حداقل یک حریف تمرینی و در محیط واقعی آموزش میداده اند .

بله مکتب ایرانیِ ترجیح داده شده بر رواندرمانگری، همان مکتب اخلاق سعدی بوده است .

در این مکتب اصیل، اخلاق و خوش خلقی وضعیت پایداری بوده که از جلسه ی اول نیاز به وجود یک شخص بنام طرف مقابل داشته است.

صفات پسندیده ای مانند خوش خویی و خوش رویی و خوش کلامی و مهربانی و تواضع و خیرخواهی و تحمل و احترام فقط در روابط اجتماعی محک زده می شده و تمرین  داده میشده است نه در تنهایی و انزوا .

در نهایت میتوان گفت در مکتب اخلاق ایرانی بجای من طبیعی یا من متعالی ، مساله ی محوری ،  من و توی خوش اخلاق است و بجای امراض روانی صفات اخلاقی مورد بررسی و تمرین قرار میگیرد.

آنچه معدن اصلی سعدی و پیروان این مکتب اخلاقی بوده و هست چیزی نیست جز احکام قرآنی و احادیث نبوی و روایات اهل بیت علیهم السلام اجمعین

بالاخره هدف گذاری یعنی چه؟

دو چیز اصلا با کارآفرینی سازگار نیست :

آرزوی بینهایت کوچک و آرزوی بینهایت بزرگ

بزرگان ما اولی را هوس نامیده اند و دومی را امل (امل طویل یا آرزوی دراز)

و کارآفرین باید بین این دو را نشانه بگیرد که اسمش را هدف گذاشته اند

هدف چیزی بین هوس و آرزو است

هدف گذاری صحیح از روز اول زندگی شروع میشود :

اولین هدف انسان خروج از رحم و ورود به دنیای پهناور بیرون است . هدف بعدی او تغذیه است و هدف بعدی اش ایجاد ارتباط با اطرافیان است

این هدفهای چند ساعته به مرور زمان به اهدافی روزانه و هفتگی تبدیل میشود .

در دوران مدرسه اهداف ما همان نمره قبولی پایان ثلث و پایان سال است .

در دبیرستان متمرکز میشویم بر کسب نتیجه قبولی در کنکور منتهی به سال چهارم .

ولی وقتی وارد کسب و کار یا دانشگاه میشویم زمانبندی و تعداد هدفها از دستهایمان خارج میشود .

هدف گذاری یواش یواش نزدیک به رویاپردازی میشود : دورِ دور و کاملا خارج از دسترس و غیر قابل برنامه ریزی

بیاییم اسمش را بگذاریم رویاهای برنامه ناپذیر .

رویاهای برنامه ناپذیر بختکهای سنگینی هستند که روی اراده ی آدمی جا خوش کرده ، ذهن و خیال ما را فلج میکنند .

یکی میخواهد تا پروفسور شدن درس را ادامه دهد

فردی میخواهد بزرگترین کارخانه تولید سلول خورشیدی را تاسیس کند

دیگری میخواهد رییس حمهور شود

این گونه رویاهای برنامه ناپذیر در ترمهای سوم و چهارم به بعد در مقابل دانشحوی جوان رخ مینماید.

موازی با این رویاهای دوردست هوسها هم خودنمایی میکنند .

هوسهایی که درد و رنج نرسیدن به آن رویاها را کاهش میدهند و انسان را بین خماری و نشئگی عالم بی هدفی میغلطانند  : هوسهای زودگذر و البته متنوع دوران جوانی

بگذریم

هدف از این مقالک تشخیص و جداسازی هدف واقعی از تله های هوس و امل (آرزو) بود

هدف باید خواسته ای معقول و متوسط و دستیافتنی در زمانی نه کوتاه و نه بلند باشد که بتوان با همین امکانات فعلی و فقط با تقویت اراده و برنامه ریزی  درست محققش کرد .

کسانی را که ما امروز بعنوان کارخانه دار بزرگ یا سوپرکارآفرین میشناسیم روزی که شروع کردنند حتما به دوچیز فکر نمیکردند : سیر شدن در پایان روز و مشهور شدن در پایان عمر

این نوع انسانهای کار آفرین قله ها را یکی پس از دیگری با ارتفاع کمی بیشتر تعریف میکرده اند و سپس فتح مینموده اند

آنها از گرسنگی نمیترسیده اند چون در خاطراتشان شبهای زیادی ثبت شده که در حال گرسنگی به آغوش خواب رفته اند

آنها به شهرت و بزرگی امروزشان هم فکر نمیکرده اند چون تجهیزات و مصنوعات امروزی در آن زمان غیرقابل تصور بوده است.

این متن بر اساس دو سند هزار و چهارصدساله ی  ذیل تدوین گردید :

امام سجاد علیه السلام در دعای 29 صحیفه ی سجادیه فرموده اند:

خدایا تو ما را با بدبینی به روزی روزانه و خوشبینی به آرزوی دراز آزمودی

پیامبر صل الله علیه و آله فرموده اند :

بر امت خویش بیش از هرچیز از هوس و آرزوی دراز بیم دارم (نهج الفصاحه حدیث 114)